![]() |
روایتی از شب عاشورایی جهان آرا و یارانش
با خرمشهر صحبت می کردم و بنی صدر خائن را نفرین می کردم که نیروی کمکی به خرمشهر اعزام نکرد. روز های مقاومت تا آن روز مثل فیلم سریع در ذهن من رد می شد. پاهایم دیگر توان راه رفتن نداشت و تنها ماندن در آنجا هم فایده نداشت. |
| x □ - » |